به گزارش ایران پژواک از تاریخ ایرانی، «روز دوشنبه دهم دی ماه تبریز را پراندوهترین روزی بود. در این روز که دهم محرم و روز عاشورا نیز میبود چون آفتاب برخاست گذشته از جنب و خروشی که همه ساله به نام محرم برخاستی و امسال را نیز با همه گرفتاریها در کار میبود و گذشته از آمد و شد و جوش و جنبی که روسیان در کوچهها و بازارها و همچون روزهای پیش میداشتند یک تکان دیگری از ایشان در سربازخانه و پیرامون آنجا دیده میشد. دسته انبوهی از قزاق سالدات سربازخانه را گرفته و چنین گفته میشد کسانی را که از سردستگان مشروطه گرفتار کرده بودند در آنجا به دار خواهند کشید. در یک سو و در پهلوی درختی دو تیری ستونوار بلند کرده و یک تیر افقی بر روی آنها میخکوب میساختند و ریسمانها را از آن میآویختند. این داری بود که آماده میکردند، و چون با کشتن سران آزادی ایران جشن میگرفتند تیرها را با پارچههای سه رنگ بیرق روسی میآراستند.» (احمد کسروی، تاریخ هیجده ساله آذربایجان، ص۳۰۹)
اولین ماه زمستان سال ۱۲۹۰ شمسی برای اهالی تبریز ماهی مصیبتبار بود. روسها به دنبال جنگی چند روزه تبریز را اشغال و دست به کشتار مشروطهخواهان و غارت شهر زدند. این جنایات که به دنبال انحلال مجلس دوم با اولتیماتوم روسها در دوران مشروطه اتفاق افتاد، در بازخوانی تاریخ معاصر ما کمتر دیده شده است. اگرچه روسها از این دست جنایات در تبریز، رشت، انزلی و مشهد کم مرتکب نشدهاند.
داستان از کجا آغاز شد؟
محمدعلی شاه قاجار در سال ۱۲۸۸ سقوط کرد و مشروطهخواهان بر تهران مسلط شدند. مجلسی که به فرمان شاه به توپ بسته شده بود دوباره باز شد و نمایندگان تصمیم به سامان امور داشتند. از این رو مجلس برای اداره امور گمرکات و مالیه دست به استخدام مورگان شوستر مستشار آمریکایی زد. شوستر تلاش کرد تا با منظم ساختن وضعیت مالی ایران نفوذ روس و انگلیس را محدود سازد. اقدامات شوستر از همان ابتدا با مخالفت شدید روسها مواجه بود. چرا که بر اساس قرارداد ۱۹۰۷، روسیه و انگلستان شمال و جنوب ایران را میان خود تقسیم کرده بودند و تلاشهای شوستر برای مدیریت امور مالی شمال ایران به مذاق روسها خوش نمیآمد. نراتوف جانشین وزیر خارجه روسیه در خصوص شوستر به نماینده انگلستان در سن پترزبورگ میگوید: «اقدامات او با منافع روسیه در ایران همخوان نیست. مستر شوستر باید بداند که اقدامات او باید با منافع روس (چنانکه با منافع انگلستان) سازش داشته باشد.»
روسها اندکی بعد تلاش شوستر برای توقیف اموال شعاعالسلطنه که تحتالحمایه روسیه بود را بهانه قرار داده و به ایران اولتیماتوم دادند تا ظرف ۴۸ ساعت باید امور زیر را انجام دهد: اول، شوستر و دستیارش از کار برکنار و از ایران اخراج شوند. دوم، دولت ایران هیچ مستشار خارجی مگر با تایید دولتهای روس انگلیس استخدام نکند. سوم، مخارج لشگرکشی که دولت روسیه برای برکناری شوستر به ایران کرده توسط دولت ایران تامین شود. روسها همچنین اضافه کردند نیروهای نظامی روس که در شمال ایران هستند به سمت قزوین در حرکتند و به زودی تهران را اشغال خواهند کرد مگر اینکه اولتیماتوم پذیرفته شود. مجلس دوم در اقدامی شجاعانه اولتیماتوم روسها را رد کرد. مورگان شوستر آمریکایی که خود در جلسه رایگیری در مورد اولتیماتوم حاضر بود به سخنان وزیر خارجه در خصوص احتمال اشغال تهران و بیفایده بودن ادامه مذاکره با روسها اشاره میکند و میگوید: «این سخنان در میان خاموشی ژرفی بر زبان رانده شد و چون به پایان رسید همگی همچنان خاموش ماندند. هفتاد و شش تن از نمایندگان از پیر و جوان و آخوند و پزشک و بازرگان و شاهزاده بیهیچ تکانی در جاهای خود نشسته بودند. یک آخوند گرانمایهای بپاخاست. زمان همچنان میگذشت و پس از نیمروز دیگر اختیاری در دست ایرانیان نمیماند. این مرد خداپرست چنین گفت "شاید خدا خواسته آزادی ما را با زور از میان بردارند ولی ما نباید با دست خود آن را از میان برداریم." این را گفته و دست لرزان خود را بسوی تماشاچیان گرفته و بر سر جای خویش نشست.» با این وجود دولت وقت اولتیماتوم را علیرغم نظر مجلس پذیرفت و نایبالسلطنه به کمک یپرمخان ارمنی مجلس را تعطیل کرد تا روسها از حمله به تهران منصرف شوند.
در تبریز چه گذشت؟
عقبنشینی تهران در برابر اولتیماتوم، قزاقهای مستقر در تبریز را جری کرد. ۲۹ آذرماه روسها دو سرباز بیگناه ایرانی را کشتند و بخشهایی از تبریز را اشغال کردند. کسروی ماجرا را چنین روایت میکند: «پاسی از شب رفته چند تن سالدات بعنوان اینکه میخواهند سیم تلفون را میان باغشمال و قونسولخانه روس درست کنند به جلوی در شهربانی آمدند و خواستند بالای بام شهربانی روند. حسین نام پاسبان که جوان دلیری بود به ایشان راه نداده پاسخ داد باید با تلفون از رییس شهربانی دستور خواهم. سالداتها نایستاده بازگشتند و پس از اندکی با یک افسر و چند سالدات دیگر بازگشتند. افسر پرسید کدام پاسبان از شما جلوگیری کرد؟ آنان چون حسین را نشان دادند افسر روس درزمان با تپانچه او را از پا در آورد. نیز یک تن گارد را کشت. روسها پیش از دمیدن آفتاب ناگهان بر سر شهربانی عمارت عالی قاپو و دیگر ادارهها آمده همه را فرا گرفتند.»
کسروی میگوید روسها به بهانه اینکه مجاهدان تبریز باید خلع سلاح شوند در کوچه و بازار مستقر شده، به آزار و اذیت مردم پرداختند، بدین ترتیب درگیری در تبریز آغاز شد. تلاشها برای راضی کردن روسها به توقف تیراندازی در شهر نتیجهای نداد، هم از این رو ثقهالاسلام روحانی بلندپایه تبریزی و ضیاءالدوله نماینده دولت از مجاهدان خواستند «برای نگهداری خود جنگ کنید.» روسها که تصور نمیکردند مجاهدان تبریز در برابرشان مقاومت کنند غافلگیر شدند. در همان روز دهها سرباز و افسر روسی به دنبال یورش مجاهدان در تبریز کشته شدند. این آغازی بر ۵ روز جنگ و گریز میان مجاهدان تبریز و ارتش تا دندان مسلح تزار بود. کسروی میگوید: «هر کس میدانست دولت روس چندین صد هزار سپاه دارد و این جنگ با او به جایی نخواهد رسید و هرکس آینده بیمناکی را با چشم میدید. با این همه جوشش خون و غیرت مردم را آسوده نمیگذاشت.» روسها با بسیج نیرو و امکانات و اضافه کردن لشگر ایروان، به تبریز یورش آورده به گلولهباران شهر پرداختند و مجاهدان برای جلوگیری از خونریزی بیشتر چارهای جز ترک شهر نداشتند.
کسروی که در آن روزها جوانی بیست و دو ساله ساکن در تبریز بوده به خروج شبانه مجاهدان مشروطهخواه از تبریز اشاره میکند و دردمندانه مینویسد: «در این شب کمتر کسی از ترس و اندوه خواب آرامی کرد. شبی که هزارها خانواده با دیدههای اشکبار سرپرست خود را به سفر فرستادند و یا از خود دور ساخته به نهانگاهی سپردند. این شب تبریز برای نخستین بار تلخی خواری و درماندگی را چشید. امشب تبریز دشمنان چیره را از هر سو به خود نزدیک دید و چون نگاه کرد کسی را از سرپرستان غیرتمند ندید. دیروز انجمن تاراج گردیده و نمایندگان آن هر کدام به جایی رفتند، ضیاءالدوله نماینده دولت به قنسولگری انگلیس رفت، مجاهدان پراکنده شدند، تنها کسانی که هنوز میایستادند امیر حشمت و دیگران در ششگلان بودند که اینان نیز میبایست هرچه زودتر بیرون روند تا گرفتار نشوند.»
از صبح پنجم دی ماه با وجود خروج مجاهدان از شهر و توافقات صورت گرفته، سربازان ارتش روسیه گلولهباران تبریز را از سر گرفته، ساعتی بعد وارد شهر شدند و پرچم روسیه را بر نقاط مختلف تبریز به اهتزاز در آوردند. روسها به دنبال اشغال شهر به جستجو برای یافتن مشروطهخواهان دست زدند. آنها ثقهالاسلام روحانی مشهور مشروطهخواه را که در روز آغاز درگیری از مجاهدان تبریز خواسته بود از شهر دفاع کنند به همراه دهها نفر دیگر بازداشت کرده و به مقر خود در باغشمال بردند.
صبح عاشورای سال ۱۲۹۰ شمسی روسها ۸ تن از مشروطهخواهان از جمله ثقهالاسلام و دو جوان ۱۶ و ۱۸ ساله را به تبریز آوردند و در برابر چشمان مردم عزادار تبریز به دار کشیدند. حسن جوان هجده ساله تبریزی هنگام اعدام فریاد زد: «زنده باد ایران، زنده باد مشروطه»(۸) او فرزند علی مسیو بود. روسها برای انتقام از پدرش او و قدیر برادر کوچکش را اعدام کردند. کربلایی علی مسیو، فرزند حاج محمدباقر تبریزی یکی از سران مشروطه و از مغزهای متفکر در هدایت مبارزات مسلحانه علیه محمدعلی شاه بود. علی مسیو در کنار ستارخان و باقرخان در نجات جنبش مشروطه نقش موثری داشت. او پس از فتح تهران به مرگ طبیعی در تبریز درگذشت. حاجیخان پسر بزرگ علی مسیو در جنگهای چهار روزه حضور داشت و مجبور شد تبریز را پس از اشغال روسها ترک کند. پس از آن خانه علی مسیو غارت شد و دو فرزند ۱۶ و ۱۸ ساله او دستگیر و اعدام شدند.
مهمترین فردی که توسط روسها اعدام شد روحانی مشروطهخواه، ثقهالاسلام بود. پدرش لقب «ثقهالاسلام» را به پیشنهاد محمدعلی میرزا ولیعهد از مظفرالدین شاه دریافت کرد و رئیس شیخیه در تبریز شد. او از همان ابتدا از هواخواهان آزادی و مشروطه بود. ثقهالاسلام با وجود آنکه در انتخابات اولین مجلس مشروطه رای اول را بین علمای تبریز به دست آورده بود، حاضر نشد به تهران بیاید و در تبریز ماند و به حمایت از انجمن ایالتی آذربایجان پرداخت. ثقهالاسلام در دوران استبداد صغیر و محاصره تبریز هم یکی از کسانی بود که از مشروطهخواهان حمایت میکرد اما همیشه در تلاش بود به جنگها پایان دهد. پس از فتح تهران برای کاهش تنشهایی که در آذربایجان به وجود آمده بود به ستارخان و باقرخان اصرار کرد از تبریز به تهران بروند. ثقهالاسلام را روز نهم دی ماه ۱۲۹۰ بازداشت کردند. او را ابتدا به کنسولگری روسیه بردند و از او خواستند متنی مبنی بر حمله مجاهدان به قزاقان امضا کند ولی ثقهالاسلام حاضر نشد.
مورگان شوستر آمریکایی در خاطرات خود اقدام روسها را چنین گزارش میدهد: «روز اول سال نو میلادی مصادف با روز دهم محرم روز عزاداری ایرانیان بود. حاکم نظامی روس که پرچمهای کشورش را بر فراز ساختمانهای دولتی تبریز به اهتزاز در آورده بود ثقهالاسلام امام جمعه شهر را با دو روحانی و پنج نفر دیگر به دار آویخت. خبرنگاری انگلیسی نوشت تاثیر این هتک حرمت در مردم ایران مشابه تاثیری بود که اعدام سر اسقف کنتربری در روز جمعه نیک در انگلیسیها بر جای گذاشت. بعد از آن روسها در تبریز هر کسی را که خود به جنایت مشروطهخواهی متهم میکردند به طناب دار میسپردند.»(۹)
کشتار مشروطهخواهان در تبریز به همین جا ختم نشد. روسها در روزهای بعد نیز به اعدام مشروطهخواهان ادامه دادند. از جمله محمدخان امیرتومان و کریمخان دو برادرزاده ستارخان را به دار آویختند. روسها همچنین حاجی علی دوافروش از مشروطهخواهان بنام تبریزی و مدیر مدرسه سعادت تبریز را در کنار برادرزادههای ستارخان دار زدند. مدرسه سعادت نیز توسط مخالفان مشروطه با دینامیت منهدم شد.
روسها همچنین صمدخان را که از مخالفان جدی مشروطهخواهان بود بر تبریز مسلط ساختند. صمدخان در انتقامگیری از مشروطهخواهان روی روسها را سفید کرد و دهها مشروطهخواه را گرفتار کرده به دار کشید.
اگرچه جنایات روسها در زمستان ۱۲۹۰ در شهر تبریز آنچنان که باید دیده نشده است، اما عکسهایی که از اعدام مشروطهخواهان توسط روسها وجود دارد به تنهایی گویای رفتاری است که روسیه تزاری با همسایه جنوبی خود داشته است.
انتهای پیام
ارسال نظر