اعدام

ترس از اعدام، سراسر وجودشان را می لرزاند! از وحشت این که تا دقایقی دیگر به دار مجازات آویخته می شوند، عرق سردی بر پیشانی شان نشسته بود!

به گزارش ایران پژواک، خراسان نوشت: گویی به همه گناه هایی می اندیشند که تاکنون مرتکب شده اند! شاید هم صحنه ای را به خاطر می آورند که چگونه عربده کشان، شمشیر به دست گرفته بودند و با ایجاد رعب و وحشت در دل رهگذران و در روز روشن به مردان «طلافروش کیفی» حمله کردند!

آن ها شش نفر بودند که چهاردهم مهر سال 94 و با طرح یک نقشه هولناک ، به سرنشینان یک تاکسی در بولوار فرودگاه مشهد حمله کردند وشکم مردی را با شمشیر شکافتند که بعد از ظهر با پروازی از اصفهان وارد مشهد شده بود تا حدود 10 کیلوگرم طلای همراه خود را به فروش برساند اما این شش جوان تبهکار به عاقبت عمل خطرناک خود فکر نکرده بودند که با این کار «محارب» شناخته می شوند و طناب دار انتظارشان را می کشد ولی امروز(دیروز) بعد از گذشت حدود سه سال از آن ماجرا، به آخر خط رسیده بودند و قرار بود «طناب قانون» گلوی آن ها را بفشارد!

سهم 50 میلیونی

کوچک ترین عضو باند که در زمان دستگیری 21 سال داشت و زیر لب جمله غلط کردم! را بر زبان می راند، وقتی با چشمان بسته و از روی لهجه و صوت مرا شناخت، گفت: فقط «رفیق بازی» تباهم کرد! من کاسب بودم! دیگر همدستانم مرا وسوسه کردند تا در اجرای نقشه سرقت مسلحانه با آن ها همکاری کنم! نمی دانستم آخر این کار اعدام است وگرنه غلط می کردم با آن ها همراه شوم! همه این بدبختی ها زیر سر «میثم» (سرکرده باند) بود! فقط به جوانان هم سن و سال خودم می گویم شما را به خدا این رفیق بازی ها و غرور کاذب را رها کنید! تا همانند ما زندگی خود را به تباهی نکشانید! اگرچه عواملی مانند کتک کاری های پدرم نیز نقش مهمی در سقوط من به دره تباهی داشت ولی باز هم خودم مقصرم چرا که همواره احساس غرور کاذبی داشتم و «رفیق باز» بودم!

او که هنوز بوی آخرین پک هایی که بر سیگار زده بود، از دهانش خارج می شد، ادامه داد: در کلاس اول راهنمایی ترک تحصیل کردم چرا که پدرم معتقد بود درس خواندن فایده ای ندارد! او بنا بود و تلاش می کرد من هم شغل بنایی را بیاموزم و کمک خرج خانواده شوم! 9 ساله بودم که برای اولین بار طعم سیگار را چشیدم و مواد مخدر را تجربه کردم! هنوز به سن نوجوانی نرسیده بودم که انواع خلاف ها را مرتکب می شدم. آن روزها با دوستان بزرگ تر از خودم در خیابان ها پرسه می زدم و هرکجا جای خلوتی بود بلافاصله بساط استعمال مواد مخدر را پهن می کردیم! دوستانم از من می ترسیدند و هنگام دعوا نیز مرا به عنوان حامی خودشان معرفی می کردند و من هم احساس غرور می کردم. هر کجا بساط مواد پهن بود یا نزاعی شروع می شد من هم آن جا حاضر بودم به همین دلیل چند بار دستگیر و روانه زندان شدم.

دقیق نمی دانم چند سال از عمرم را پشت میله های زندان گذراندم اما فقط به جرم سرقت دستگیر نشده بودم که خشن ترین زورگیری مسلحانه را مرتکب شدم. ولی زمانی فهمیدم که راه خطا رفته ام که دیگر دیر شده و حکم اعدام در دستم بود. یک سال قبل از دستگیری با دختری آشنا شدم و با او ازدواج کردم. او هنوز هم منتظر بود تا من از زندان آزاد شوم اما ... این محکوم به اعدام که روزی با ایجاد وحشت همه را می ترساند، مدعی شد وقتی یکی از دوستانم ماجرای نقشه سرقت طلا و پول های میلیونی را بازگو کرد با خودم گفتم 50 میلیون تومان سهم من می شود و این گونه وسوسه شدم...

نمی توانستم «نه» بگویم!

در اثنای این گفت وگو، محکوم 38 ساله دیگری که خود را اهل یکی از شهرهای خراسان شمالی معرفی می کرد گفت: در یک خانواده 9 نفره زندگی می کردم و با وجود آن که وضعیت مالی بدی نداشتم ولی تا کلاس سوم راهنمایی بیشتر تحصیل نکردم! پدر و مادرم در سال 73 و در حالی که سن و سالی از آنان گذشته بود، از یکدیگر طلاق گرفتند چرا که علاقه ای به یکدیگر نداشتند و این گونه من نزد مادرم ماندم! مدتی بعد به حاشیه شهر مشهد مهاجرت کردیم و من با دختر یکی از بستگانم ازدواج کردم ولی حکایت پدر و مادرم تکرار شد و اختلافات بین من و همسرم هر روز شدت می گرفت. دیگران می گفتند اگر فرزندی به دنیا بیاورید زندگی شما رنگ خوشبختی می گیرد ولی با آن که صاحب پسری نیز شدیم این زندگی دوام نیاورد و بعد از 10 سال به طور توافقی از هم جدا شدیم.

من حضانت پسرم را به عهده گرفتم و دیگر نمی خواستم ازدواج کنم تا این که شش ماه قبل از دستگیری بنا به اصرار مادرم با دختری ازدواج کردم مشروط بر این که از فرزندم نگهداری کند! در همین شرایط در اتوبوسرانی مشهد نیز مراحل استخدام را می گذراندم که با «میثم» (سرکرده) آشنا شدم. وقتی پیشنهاد سرقت طلاهای مرد اصفهانی را داد دیگر نتوانستم «نه» بگویم البته از اول هم عرضه «نه» گفتن نداشتم! این بار هم در برابر وسوسه پول میلیونی باز هم نتوانستم «نه» بگویم. بعد از انجام سرقت من به نیشابور گریختم ولی پشیمان شدم و به مشهد بازگشتم حالا هم نمی دانم اگر همکلاسی های پسر 10 ساله ام به او بگویند «پدرت دزد بود!» چه حالی پیدا می کند و ...

قرار بود 300 میلیون بگیریم!

محکوم به اعدام 30 ساله دیگری که هنگام ارتکاب سرقت مسلحانه 27 ساله بود و شمشیری را به طرز وحشتناکی در هوا می چرخاند و با آن خودروی حامل طلا را تخریب کرده بود، نیز گفت: «میثم» قول داده بود وقتی طلاهای سرقتی را به او دادیم همان موقع 300 میلیون تومان به ما بدهد اما نه تنها از این سرقت بی رحمانه پولی گیرمان نیامد بلکه زندگی خودمان را هم از دست دادیم.

او در حالی که بیان می کرد فریب چرب زبانی های سرکرده باند را خورده است، ادامه داد: پدرم گچ کار بود و من هم وقتی نتوانستم مدرک سیکلم را بگیرم مشغول گچ کاری شدم و بعد هم به سنگ کاری ساختمان روی آوردم!

این در حالی بود که من فردی خشن و دعواگر بودم! هیچ کس نمی توانست به من زور بگوید! به خاطر همین درگیری ها چند بار زندانی شدم و آخرین بار نیز پنج ماه قبل از دستبرد به طلافروشان، از زندان بیرون آمدم.

شهرت دعواگری من به حدی بود که دختری را که عاشقش بودم به همین خاطر به من ندادند! بعد از آزادی از زندان نیز کسی جرئت نمی کرد به من کار بدهد چون می ترسیدند دعوای خونینی راه بیندازم! در این شرایط بود که حدود 10 روز قبل از نقشه سرقت به دام میثم افتادم. او با یکی از دوستانم آشنا شده بود که من هم نزد آن ها رفتم. وقتی از روزگار نالیدم، میثم گفت: دوروبر ما باش وضع مالی تو را می سازیم! و اضافه کرد که قصد دارد با صحنه سازی مقداری طلا سرقت کند و آن فرد هم پول طلاها را از بیمه می گیرد!

اگرچه ابتدا تردید داشتم اما مبلغ پیشنهادی او که 300 میلیون تومان بود بسیار وسوسه ام می کرد تا این که تصمیم به همکاری گرفتم. البته پس از دستبرد به طلاها من حدود 2.5 کیلو از آن ها را دزدیدم و بقیه را به میثم دادم ولی قبل از آن که بتوانیم حتی تکه ای از طلاها را بفروشیم دستگیر شدیم! البته میثم از طریق روزنامه خراسان فهمیده بود که من مقداری از طلاها را سرقت کرده ام! اگر به راحتی فریب حرف های وسوسه انگیز کسی را نمی خوردم که هنوز سه روز بود با او آشنا شده بودم، امروز طناب دار انتظار مرا نمی کشید! و ...

از تایلند تا چوبه دار

سرکرده 32 ساله این باند خطرناک نیز درحالی که بیان می کرد کاش به حرف ها و نصیحت های دیگران گوش می کردم، گفت: پدرم راننده کامیون است و ما زندگی خوب و مرفهی داشتیم. از نوجوانی در طلاسازی دایی ام مشغول کار بودم تا این که بعد از گذراندن خدمت سربازی به تایلند مهاجرت کردم و یک سال در آن جا بودم! تا این که یکی از دوستانم تماس گرفت و از من خواست برای شراکت در کار طلاسازی به ایران بازگردم. من هم به خاطر تجربیاتم دوباره به ایران آمدم و به همراه آن دوستم در یک نمایشگاه بین المللی طلا و جواهر شرکت کردم. آن جا با دختری که برای استخدام آمده بود، آشنا شدم و بعد از یک ماه ارتباط، با او ازدواج کردم ولی از همان روزهای اول به مشکل خوردیم چرا که من رفتارهای او با دیگران را نمی پسندیدم.

این نامزدی سه ماه بیشتر طول نکشید و او با برداشتن مقدار زیادی از طلاها به عنوان «مهریه» از من جدا شد. بقیه طلاها را نیز شریکم سر من کلاه گذاشت! به همین خاطر نقشه سرقت از طلافروشان کیفی را طراحی کردم! چرا که در این شرایط به مواد مخدر نیز وابسته شده بودم و به نصیحت های هیچ کس هم گوش نمی دادم! البته نقشه سرقت را طوری برنامه ریزی کردم که با ایجاد رعب و وحشت، بلافاصله طلاها را بدهند! ولی عاقبت هم نشد و خیلی زود دستگیر شدیم!...

شش محکوم پرونده سرقت مسلحانه طلا که حکم «محارب» آن ها به دلیل شرکت در سرقت مسلحانه به تایید شعبه 19 دیوان عالی کشور رسیده بود، سپیده دم روز گذشته با حضور مسئولان قضایی در محل زندان مرکزی مشهد و در حضور خبرنگاران رسانه های گروهی به اجرا درآمد و بدین ترتیب شش جوان که با ایجاد رعب و وحشت و ناامنی، به حدود 10 کیلوگرم طلا در بولوار فرودگاه مشهد دستبرد زده بودند، به دار مجازات آویخته شدند.

انتهای پیام

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
1 + 11 =

پربازدیدها

آخرین اخبار داخلی