ناصرالدین شاه

این خاطره مربوط به روز یکشنبه ۱۲ خرداد سال ۱۲۵۷ است؛ در این روز ناصرالدین‌شاه در شهر برلین آلمان حضور داشته و با امپراتور آن کشور ملاقات کرده است.

به گزارش ایران‌پژواک، ناصرالدین شاه به نوشتن خاطرات روزانۀ خود اهتمامی جدی داشت و این کار را در سفرهای دور و درازش هم ترک نمی‌کرد. خود او نام یادداشت‌هایش را «روزنامه» گذاشته بود؛ این روزنامه‌ها جزئیاتی بسیار جالب و خواندنی از کارها و احوالات روزمرۀ شاه و درباریانش را در اختیار ما می‌گذارند.

دومین سفر ناصرالدین شاه به اروپا در فروردین سال ۱۲۵۷ شمسی آغاز شد؛ او در این سفر ابتدا به روسیه رفت و سپس عازم کشورهای مجارستان، آلمان، فرانسه و اتریش شد.

این خاطره مربوط به روز یکشنبه ۱۲ خرداد سال ۱۲۵۷ است؛ در این روز ناصرالدین‌شاه در شهر برلین آلمان حضور داشته و با امپراتور آن کشور ملاقات کرده است؛ از قضا در همان روز سوءقصدی به جان امپراطور صورت می‌گیرد.

صبح در عمارت برلن از خواب برخاستم. امروز از روزهای عجیب غریب دنیا محسوب می‌شود. ساعت ۱۲ ظهر معین شده بود امپراطور گلیوم بیاید دیدن ما، برخاستم، رخت پوشیده حاضر شدیم، سر ساعت رسید. . .

امپراطور مثل برق از پله‌ها جست بالا با قد راست و قوت زیاد و بشاشت وافر رسید به ما، دست دادیم . . . امپراطور حالا هشتاد و پنج سال تمام دارد، اما حالت و بنیه و قوت غریبی دارد. قد و کمر راست، هیچ عیبی در حالت و مزاجش نبود . . . خیلی صحبت شد از هر طرف . . . امپراطور گفت ساعت پنج دوباره ملاقات در سر شام رسمی خواهد شد . . . با کمال خوشحالی قبول کردم . . .

گفتم کالسکه حاضر کنند گردش بکنم برای وقت شام برگردم، می‌خواستم بروم، دیدم امین‌الملک با کمال پریشانی داخل شد، گفت نشنیده‌اید؟ گفتم چه شده است؟ گفت امپراطور را با تفنگ زدند افتاد، به دوش گرفته بردند خانه‌اش. به قول نقال دود حیرت از کاخ دماغم بلند شد؛ یعنی چه؟ گفت بلی . . . [امپراطور] در کالسکۀ روبازی نشسته از همان کوچۀ خودش می‌رفت، از دم مهمانخانه می‌گذرد، از مرتبه [طبقه] سه مهمانخانه یک دری باز شده و شخصی با تفنگ چهار پاره سر امپراطور را قراول رفته دو تیر خالی می‌کند، چهارپاره‌ها به سر و گردن و تن امپراطور خورده می‌افتد . . .

معلوم است دیگر چه حالتی دست می‌دهد به ما، در برلن وقوع همچو حادثۀ بزرگی در وقتی که من حضور دارم، خیلی خیلی به من بد گذشت.

فی‌الفور همهمه و هیجان غریبی در شهر پیدا شد . . . مردم مثل مورچه جمع شدند . . . فی‌الفور جراحان و اطبای خوب شهر را حاضر کرده مشغول معالجه شدند . . .

خلاصه یک نفر زن هم توی کوچه بعد از وقوع امر داد می‌زده است که خوب شد امپراطور را زدند . . . آن زن پـدرسوخته را گرفتنـد و آن شـخص هم که تفنگ انداخته است خواسـتند او را بگیرند، با طپانچه یک نفر پلیس را هم زده است، بعد با طپانچه به شـکم خودش زده است اما گفتند نمرده است، زنده است، اسم این شـخص دکتر شارل نوبلینگ از خاندان معروف است، دو برادر او در قشون خدمت می کنند . . .

انتهای پیام

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
8 + 3 =

پربازدیدها

آخرین اخبار داخلی