طلاق

غمگین ترین دختر دنیا من هستم. نگران آ ینده ام و امیدوارم مشکلی برایمان پیش نیاید. می خواهم سفره دلم را بازکنم و حرفی با پدر و مادرم داشته باشم. شما که همدیگر را نشناخته بودید چرا با هم ازدواج کردید.

به گزارش ایران پژواک، بالاخره نتیجه بداخلاقی هایتان را دیدید؟ پدر عزیزم، روزی که مادرم تقاضای طلاق کرد، تو من و خواهر کوچولویم را بغل کردی و گفتی مثل شیر بالای سرمان می مانی. مادرم، آ ن روز تو هم گریه می کردی و می گفتی بدون دخترهایت می میری. خودتان هم می دانید به خاطر لج بازی غرور و به قول بابا بزرگ، برای هیچ و پوچ از همدیگر طلاق گرفتید. بعد از جدایی تان تاچندماه با محبت های ظاهری تان مسابقه گذاشته بودید که ثابت کنید کدام یک بیشتر ما را دوست دارد.

مادر ، روزی که خبر آوردند تو عروس شده ای، پدرم از خانه بیرون زد. چشم هایش قرمز بود. فهمیدم گریه کرده است. تو عروس شدی و بعد هم یک جعبه شیرینی آ وردی و گفتی شوهرت به این شرط با تو ازدواج کرده است که اسم بچه هایت را نبری. تو رفتی ، پدرم برای اینکه کم نیاورد رفت و ازدواج کرد. می دانم که از لج همدیگر از دواج کردید.

من و خواهر کوچولویم که حالا دیگر به مدرسه می رود مجبور شدیم به خانه پدر بزرگ برویم. پدر بزرگ و مادربزرگ خیلی به ما محبت می کنند ولی هیچ کس پدر و مادر آ دم نمی شود. خواهر کوچولویم هر شب وقتی برق ها را خاموش می کنیم آ رام و ساکت گریه می کند و می گوید دلش برای هر دوتان تنگ شده است. نازش می کنم و برایش قصه می گویم تا خوابش ببرد. برای شما هم دعا می کنم خوشبخت بشوید.هر چند ماه یک بار شما را می بینیم. فکر می کنم هر دوی شما پیر شده اید. نگران شما هم هستم. ای کاش زندگی ما این طوری نمی شد. از خدا می خواهم کمکم کند همیشه کنار خواهرم باشم. پارسال هرروز برایش دیکته می گفتم و مراقب درس هایش بودم. ما همراه پدربزرگ و مادر بزرگ برای مسافرت به اینجا آ مده ایم.

در یک بازار شلوغ چند دقیقه ای خواهر کوچولویم گم شد. دلم داشت می ترکید او تمام کس و کار من است. خدا را شکر پلیس او را پیدا کرد. ما خیلی خوشبختیم که همدیگر را داریم.

انتهای پیام

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
8 + 8 =

پربازدیدها

آخرین اخبار داخلی