نامادری
کل اخبار:1
-
نامادریام صورت و دستم را با اتوی داغ سوزاند
حنانه درخواست میکند؛ اتاق خلوت شود. بعد از اینکه پدر و بقیه افراد حاضر در اتاق بیرون میروند با گریه شروع به تعریف کردن میکند:«همیشه میگفت آدمت میکنم، با مشت و لگد به جونم میافتاد.»